تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
a big city for all of anime lovers♥


یو مینّا سان^^♥

اینم رمانی که گفتم انشالا میذارمش(*^▽^*)

اسم داستان هنوز معلوم نیست همین باشه یا نه. پوستر سرسرکی هم صبح آماده کردم براش.

ممنون میشم بخونین و نظر بدین♥

anime mafia lovely

گروه امنیت گرگ های سفید🐺⚪️ 

گروه اعزامی از ژاپن به آمریکا🇯🇵✨

 که در مقابل باند های مافیا فعالیت می کند💎💸

ماجرای وهم انگیز مبارزه با مافیا⚙️🍃

(برای نوشتن این داستان از منابع اطلاعاتی بسیاری استفاده شده است که تا حد امکان به واقعیت نزدیک باشد) 

▪️ماجرای یک عشق همراه با جرم و جنایت🥀💉

▪️ مرز بین عشق و خشونت 🌓

خلاصه: گروهی متوصل به امنیت ژاپن به لس آنجلس آمریکا انتقال می یابند. این افراد مسئول متوقف کردن قشر خلافکار را دارند. نقش اصلی این داستان، کنجیرو در یکی از عملیات هایش با پسری ملاقات می کند که اسیر یک گروه مافیایی شده و نقشه فراری دادن او و پناه دادن به او را در سر دارد...

ژانر: عاشقانه . پلیسی . مافیا . یا*ئو*یی

برای خوندن قسمت اول به ادامه مطلب برین

#پارت_اول

*تق تق تق*

_ رئیس؟...

*تق تق تق*

دستم رو روی شیشه قاب عکس کشیدمو سرمو بالا آوردم.

_ بفرمایین.

دستگیره در فشرده شد و آروم وارد شد. یه سینی دستش بود با یه فنجون قهوه توش. قاب عکس رو با بی میلی گداشتم سر جاش و دوباره نگامو بردم سمت فیس زیر دستم. تقریبا دست پاچه شد.

_ ببخشید رئیس نمیخواستم مزاحم بشم ینی... چون موقع صرف قهوتون بود اومدم وگرنه... 

پوف آرومی کشیدم و حرفشو قطع کردم.

_ کسی شکایتی کرد؟

یکم جا خورد و عینکش رو جابجا کرد. دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ولی حرفی نزد. جلو اومد و سینیو روی میز گذاشت. سعی میکرد خودشو دور نگه داره ولی نمیدونم چرا. روشو برگردوند و دو قدمی حرکت کرد اما یهو برگشت.

_ آ راستی... سرگرد گفتن که یچیزی بهتون بدم و جوابتونو بهشون بگم. یه برگه رو جلوی صورتم گرفت و کمی عقب رفت و موهاشو از جلوی صورتش کنار زد. دختر بامزه ایه ولی خب تقریبا دستو پا چلفتیه. البته تقصیری نداره اون یه تازه کاره. اما هرچی که هست، قابل اعتماده. 

برگه رو باز کردم و آروم و با دقت خوندمش. پلکامو روی هم فشار دادمو به نامه زل زدم.

_ بله!

سرش رو تکون داد و رفت سمت در و بازش کرد.

_ میتسو! تو هم توی این یکی هستی؟

از در خارج شد و بهم زل زد. 

_ بله.

و رفت. تقریبا سعی کرد لحن من رو تقلید کنه. پوزخند زدم. دخترا میتونن مضحک باشن حتی با اینکه کاوایین. 

دوباره نامه سرگرد رو برداشتم و خوندم. "امشب. ساعت 10. پشت کارگاه چوب The tree is a life. هستی؟" 

سرگرد یا بهتر بگم کنتارو کیمجی کسی بود که از همون اول انتقالمون از ژاپن به اینجا همراهمون بوده و... احتمالا بهترین دوستم.

افکارمو کنار گذاشتم و فنجون قهوه رو برداشتم و به یکباره خوردمش. طعم بدی نداشت. خوب بود. تلخِ تلخ. مثل همیشه. 

نگام افتاد سمت قاب عکس. پدر مادرم... چقد دلم براشون تنگ شده... ولی من باید اینجا باشم.

گوشه پلکمو خاروندم و پرونده ای که گوشه میز بود رو باز کردم. در مورد یه باند خلافکار کوچیک که سرجمع شاید 60 نفر عضو داشته باشه. ویژگی مشخصشون یه علامت به شکل ماه قرمز روی بازو شونه برای همین ما بهشون میگیم ماه قرمز . مهم نیست اسمشون چیه ولی قطعا مثل این یه چیز ضایع و دم دستی نیست. طبق تحقیقات پلیس این گروه یه جورایی به باندهای مافیا کمک می کنه برای همین ما این پرونده رو به دست گرفتیم . خیلی هم بی سر و صدا کارشون رو میکنن ولی احتمالش هست که امشب پیداشون بشه. هدفشون هم مشخص نیست ولی بیشتر آدم هارو جابجا میکنن. احتمالا آدم هایین که مافیا میخوادشون. میشه گفت قاچاق انسان ولی نه اونقد حرفه ای. حدس دیگه ای هم که میشه راجبشون زد اینه که دستخ از مافیان که قانون سکوت یا همون اُمرتا رو زیاد محکم نمیگیرن. چون ازینکه جار بزنن ما اینیم خوششون میاد.

صدای گوشی رشته افکارم رو پاره کرد پوفی کردمو برش داشتم با دیدن اسم روش سری جواب دادم.

_ اونی سان کجایی؟

با صدای پر از شوق ساچی، خواهر کوچیکترم، تقریبا هرچی بهش فکر کرده بودم از یادم رفت. لبخند زدم .

_ توی دفترمم عزیزم.

بی معطلی پرسید: میای بریم سالن؟؟؟؟؟؟

_ اما تو هنوز کامل دستت خوب نشده نباید ازش کار بکشی می دونی که.

_ اونی ساااااااان.بریم بگه امشب هم ماموریت داریم.

لب پایینم رو داخل دهنم بردم و آروم گاز گرفتم. دستم رو گزاشتم رو سرم و شقیقه هامو فشار دادمو سعی کردم آروم باشم.

_ نه!

بعد از چند لحظه مکث که اون هم سکوت کرده بود، ادامه دادم.

_ از عملیات هم خبری نیست امیدوارم توی مغزت فروکنی ساچی.

جوابی نداد معلوم بود ناراحت شده ولی این چیزا مهم نیس.

_ کاری نداری؟

سعی داشت بغضشو قورت بده و با جدیت گفت: اونی سان این ماموریت فقط مال تو نیست. تو هم رییس من نیستی. من از کیمجی سان نامه دارم و تو نمی تونی به من دستور بدی. شب میبینمت.

 دستمو کوبیدم روی میز و دندونامو بهم فشار دادم.

_ ساچی...

قبل از اینکه چیزی بگم قطع کرد.

از جام بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. دستمو مشت کردم و رفتم سمت آسانسور و دکمشو زدم. و دوباره. اما باز نمیشد.

_ اه لعنتی!

دستی روی شونه ام گذاشته شد و جا خوردم و دستشو پیچوندم و رومو برگردوندم.

-هی کنجیرو!!

چشامو بستم و نفسمو بیرون دادم ودستشو ول کردم 

_ اوه کنتارو... ببخشید.

 یهو به خودم اومدم و دستمو گزاشتم روی شونش و فشار دادم و با یه خنده ساختگی و پر از عصبانیت گفتم: مگه نگفتم ساچی رو وارد این ماجراها نکن؟ شونشو کشید عقب ولی محکمتر گرفتمش

_ یادت باشه این خودت بودی که تصمیم گرفتی بیاد اینجا.

دوباره لب پایینم رو گاز گرفتم 

_ باشه ولی من هنوز باید مواظبش باشم و اون هنوز سوختگی دستش خوب نشده. بازوشم هفته پیش گچشو باز کردیم. فک نمی کنی به استراحت نیاز داره؟

با آرامش و جدیت جواب داد: اون دیگه بچه نیست جناب کنجیرو ریونوسکه!

و انگشتشو روی دکمه پیرهنم فشار داد تا یکم به عقب هولم بده.

اخم کردم و تقریبا داد زدم: چرا هست اون هنوز 13 سالشه!!!

این بار دستش و روی دستم گزاشت محکم از شونش جدا کرد.

_ تو کسی نیستی که انتخاب میکنه کی چیکار کنه. ما بهش نیاز داریم.

روشو برگردوند و رفت.

_ برو استراحت کن.

دستمو لای موهام بردم و چنگ انداختم. آه بلندی کشیدم و از محوطه رفتم بیرون. باید خودمو خالی کنم و این کارو احتمالا نشونه گیری با یه هفت تیر انجام بده. البته حیف که نمیتونم توی مخ یکی خالیش کنم.

                   ***

دستمو توی موهام فرو کردم. چشامو می بندم و نفسمو بیرون میدم. نگامو می برم سمت اسکالیدی که کنتارو رونده بودش. ساچی از پشتش پیاده شد و داشت موهاشو بالای سرش دم اسبی می بست. لباس یک تیکه نوپر رو هم تنش کرده بود و یه جلیقه ضد گلوله. البته هممون همین لباسارو پوشیدیم، فقط فرقمون توی لوازم جانبی بود.  توی دلم جوری ک فقط خودم بشنوم گفتم: تف تو روحت کیمجی. تف تو روحت.

_ ببخشید رئیس. امشب من باید چیکار کنم؟

اعصاب جواب دادن به میتسو رو ندارم ولی میدونم که تو این مواقع نباید مسائلو با هم قاطی کنم.

_ امشب اگه میشه بخش پشتیبانی باش و... همینطور هوای ساچی رو باید داشته باشی!

نمیدونم دیگه کار درستیه یا نه. ولی هر عملیاتی نیاز به پشتیبان داره. اعصاب ندارم. الان اگر بلایی سر ساچی بیاد جواب بابا رو چی باید بدم؟..

سرشو تکون داد و با یکم دو دلی پرسید: نمیشه منم وارد عملیات شم و بینتون باشم؟ نمیخوام فقط پشتتون وایستم.

بینیمو فشار دادم. منم بودم دلم نمیخواست. به دور و بر یه نگاه کوتاه انداختم.

_ اوکی. ولی بهرحال موقعیت قرمزا رو بررسی کن و گزارش لحظه ای بده.

چشماشو ریز کرد.

_ پس یعنی باید با دوربین دیدشون بزنم؟

سرمو ب نشونه تایید تکون دادم. رومو بر میگردونم تا برم ولی باز وایمیستم.

_ و ساچی!

میتسو چشاش درشت شد.

_ گزارش لحظه ای؟

خندیدمو و دستمو گذاشتم رو شونش.

_ نه فقط مواظبش باش.

چهرش یهو منقلب شد. معذب شده بود. سری دستمو برداشتم.

_ خب... من میرم... که موقعیتمو مشخص کنم.. خواهرتونم چشم...

آخ خدا این چرا اینطوریه. لپاش گل انداخته تقریبا. یادم نبود این دختر خیلی خجالتیه. البته زیادم نمیشه خودمو سرزنش کنم چون کار خاصی نکردم که. رفت. تقریبا دوید. آروم بهش خندیدم.

_ اه چرا به این چیزا فک میکنم. بیس دیقه دیگه کارمونو باید شرو کنیمو من تو هپروتم.

با خودم زیر لب غرغر میکنم و سرمو م پشت اسکالید خودمون و یسری چیزا مثل کیف کلت و کمری برداشتم. کیفو هم یبار چک کردم که چراغ قوه و طناب و قلابش و همچنین شوکر توش باشه. زیاد سنگین نیستن چون موادی که واسه ساختشون استفاده کردن بیشتر آلیاژای آلومینیومه.

_ پف... مسخرس...

ولی باید کلاه نوپر رو هم بردارم.

درو گرفتم و بستمش. باید جمع میشدیم پشت ساختمون چون کنتارو میخواست حرف بزنه.  کلاهو دستم میگیرم و میرم سمتشون.

_ خب گایز. فکنم باید از جناح چپ نزدیک شیم.

 رایْدن که از بچه های پارکور بود و طی سالها تمرین عضله ساخته بود، اومد جلو.

_ الان اونا قراره ساعت 10:10 امشب با یه کانتینر آدم بیان اینجا؟

کنتارو سرشو به دو طرف تکون داد و به ساعت مچیش نگاه کرد.

_ ما نمیدونیم اون کانتینر توش چیه. حتی ممکنه با یه ماشین شخصی از راه برسن. اینجا هم نمیان محض اطلاع. سه کیلومتری جایی که هستیم.

کایتو کیمورا که از بچه های اطلاعاتیمون بود، ادامه داد.

_ درواقع میشه پشت کلوپ شبونه Public Works که توی کوچه erie خیابون  mission. جایی نیست که زیاد بهش مشکوک بشی.

کلاهو میزارم سرم و میشینم تا بند پوتینمو سفت کنم. فک کنم شب جالبی بشه. اگر شانس باهامون یار باشه بهشون نفوذ می کنیم.

از جیب بغل کمربندم بیسیمو میکشم بیرون و چکش میکنم. اوکی بود. کنتارو هم دستور داد را بیفتیم. طبق قرار قبلی توی گروهای سه نفره پخش شدیم و به سمت محل حرکت کردیم. گروه من میتسو بود و یه پسر به اسم شوتا. در موود اون باید بگم که به عنوان یه پسر 20 ساله خیلی عاقل بود. پدر و مادرش توسط مافیا کشته شدن و به همین خاطر هم وارد این گروه شده. البته خب وارد شدن به این گروه به همین سادگیا نیس.

خیابون شلوغه و آدما توی پیاده رو، بی خبر از دنیای اطرافشون قدم میزنن و ما باید خودمونو توی سایه ها از دیدشون قایم کنیم تا شناسایی نشیم. کی میدونه توی این شهر چه خبره. کی میدونه دوست صمیمیش دقیقا کیه. میدوم و هیچ حرفی نمیزنم. چی باید بگم؟ بگم که الان بجای تمرکز روی عملیات دارم به اینکه چطوری داریم راه رو میگذرونیم فکر میکنم؟ بی علت بغض کرده بودم. این روزا این حالت زیاد برام پیش میاد. با یه دستم مچ دست دیگمو نیشگون ریزی می گیرم تا ازین توهمات خارج بشم. توی کوچه های فرعی می دویم تا این سه کیلومتر راه تموم شه. نزدیک کلوب شدیم. نمای کلوب با ریسه های نئونی بنفش و صورتی تزئین شده بود و توی سیاهی خیابونا خیلی خودنمایی میکرد. با اشاره یکی از بچه ها، از پشت یه مغازه کنارش دور زدیم و خودمونو رسوندیم به پارکینگ پشت کلوب. حدودا 30 ماشین پارک شده بود. با شوتا و میتسو، پشت یه ماشین باری که توش پر شیشه های مشروب بود قایم شدیم.

_ رئیس... حس خوبی ندارم.

میتسو آب دهنشو قورت داد و روشو ازم برگردوند. آروم میگم: همه ماموریت ها همینطوریه. کم کم عادت میکنی.

سرشو به دو طرف تکون داد.

_ بار اولم نیس. این باید هشتمین باری باشه که وارد خود عملیات میشم. ولی این دفعه فرق داره.

ابروهامو بالا انداختم. به عنوان یه بالایی نباید بذارم اینقد آشفته باشه. اما نمیدونم چی بگم. اولین باری بود که یه زیردست دارم. نفسمو بیرون میدم و اسمشو صدا میزنم تا روشو برگردونه سمتم. لبخند زدم.

_ ببین... نترس چیزی نمیشه.

مسخره تر از این هم چیزی میتونستم بگم یعنی؟ جا داشت بگه آره جون عمت! سری روشو برگردوند و سرشو تکون داد و گفت: های!

آروم خندیدم. چه دختر حرف گوش کنی. شوتا رو کرد به من.

_ الان باید چیکار کنیم؟

ساعتو نگاه کردم. هنوز پنج دیقه مونده بود.

_ صبر!

بیسیم شوتا همون لحظه صدا کرد. "'بی دندون جواب بده"

 شوتا سیم بیسیمشو کشید بیرون تا سیگنال بهتر بهش برسه.

_ به گوشم.

جواب داد:

_ اونا رسیدن.

من و میتسو نیم خیز شدیم تا از بین شیشه ها، ماشین یا موتور یا هرچی که باید اونجا وایستاده می بود رو ببینیم. ولی هیچی نیست. شوتا پرسید: موقعیتشون کجاس؟

رایدن که پشت خط بود، گفت: دو ماشین عقب ترِ یه ماشین باری پر از شیشه های مشروب. مواظب باشین.

با این حرفش میتسو نگاهی بهم کرد. ترسو تو چشاش به وضوح حس میکنم.




ممنون ازت که خوندی. حالا بی زحمت درموردش نظر بده( •∀•) {پلیز نظرات آبکی خوب بودو عالی بود ندید:/}


نظرات (۲۹)

  • Noir
    سه شنبه ۱۱ شهریور ۹۹ , ۰۴:۵۶

    خوب بود..داستانتو دوست دارم..

  • ☄️ YOON :)
    چهارشنبه ۲۸ اسفند ۹۸ , ۰۱:۲۳

    عااااالی 😊

  • resvida
    چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷ , ۲۳:۲۵
    هممم... من تن کانتو از رفیقم گرفتم...
    کاملم نخوندم!! ینی تا جایی که هنوز باهم قرار نمیذارن -.-
    ولی عاشق موضوعشم!! قضیشو میدونی دیگه!؟ *~*
    یا برات تعریف کنم؟؟
    هممم... فک کنم رفیقم از کانال "یائویی ورلد" دانلودش کرده بود...
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۳۴
      ا نه نخوندم
      تعریفش کن
      من مانگا نمیخونم :/
      دوستدارما
      وقت نمیشه ://////////
  • Avisha
    جمعه ۹ آذر ۹۷ , ۲۱:۳۵
    ایول دختررر معرکه است
    • author avatar
      Miuna chan
      ۱۱ آذر ۹۷، ۰۵:۲۳
      ♥♥♥نظر لطفته عزیزممم
  • resvida
    جمعه ۹ آذر ۹۷ , ۱۹:۵۵
    تو پوستر... پایین سمت چپ... اون مال مانگای ten count ـه آره!؟ *~*
    خوندیش!؟ *~~~*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۱۱ آذر ۹۷، ۰۵:۲۴
      آره همونه.
      نه متاسفانه نخوندم. اگ داری بده
  • resvida
    جمعه ۹ آذر ۹۷ , ۱۹:۵۴
    همین الان شروع کردم بخونمش..
    یه نکته ای که سری پیش وقتی پوسترشو دیدم بهش دقت نکردم...
    شــــت یائوییه!؟ *~~~~*
    چرا اینجا تلگ نیس که کامنتمو پر کنم از ایموجی قلبو ستاره و قلب و قلب و قلب!؟ .___.
    >____<
    • author avatar
      Miuna chan
      ۱۱ آذر ۹۷، ۰۵:۲۵
      :/ بخون دیگههه
      بلی یائویییهههه

      :/ نمیدونم واقعا مشکل بزرگیه♥
  • زی زی گو لو بلاسم
    چهارشنبه ۷ آذر ۹۷ , ۱۱:۲۴
    چرا های من:
    چرا از توکیو پاشودن اومدن اینجا؟ 
    چرا باید خواهرشم میوورد؟ 
    دستش چیشده؟؟؟؟ .....  .
    یه چیز دیگه وقتی گفت خواهرت دیگه بچه نیست... اونم گفت چرا هست... منو یاد فنیس وفرب انداخت... هرموقع که چیزیرو درست میکردن ازشون میپرسیدن... فکر نمیکنید برای اینکار یکم کوچیک هستید؟.... اوناهم میگفتن اره اره هستیم
    بعد میرفتن کارشونو ادامه میدادن
  • دوست
    سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۲۳:۳۵
    بزودی میام میخونمش
  • The UтaNa
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۶:۰۰
    من پارت اول رو خوندم 
    روان و ساده مینویسی خوشم میاد 
    با محاوره ای نوشتن هم مشکلی ندارم 
    اشکالی که بخوام ازت بگیرم اینه که برای کاراکترات زمینه سازی نمی کنی باید احساسات کاراکترات رو بیان کنی و به ما خواننده ها نشون بدی 
    یه بکگراند کوتاه هم موقع وارد شدن هر کاراکتر بگی بد نیست که ما بدونیم با کی طرفیم 
    تو فن فیکشن نویسی چون از قبل با شخصیت ها آشنایی دارند این چیزا مطرح نیست ولی در مورد داستان های اورجینال فرق داره 
    سعی کن با توصیف کردن کاراکتر هات رو از هم متمایز کنی اون ویژگی هایی که تو بیوگرافی شون نوشتی تو داستانت پیاده کن 
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۸:۲۸
      خب تو ک هنوز چهار خط خوندی :/ بعدشم توضیح دادم ک عصبیه دیگه پارت دوم رو بخون متوجه میشی. بعدشم این دوگانگی شخصیته اگ منظورت اینه با بیوگرافی یکم دیگه مشخص میشه
      بیوگرافیاشونم ک کامله
      احساساتش خب اینجا نخواستم همشو بگم. ک چرا نگرانه یا چرا اینقد بهم ریخت.
      پارت دو رو بوخون♥
  • ....:Uta:....
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۴:۳۹
    سلام*^*
    خوندمش قشنگ بود*-*
    از کنجیرو خوشم اومد*^*
    حس میکنم کنتارو از اون رو مخ هاست:|~
    همین دیگه چیز خاصی ندارم بگم._.
    در کل خوب بود*-*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۸
      سعلام
      مرسی ممنوون
      کسی ک کنجیرو رو ندوسته مشکل داره واقعا=))
      کنتارو عم بله گاهی ادا بازیشاش گل میکنه -_- ولی درکل پسر گلیه
      مچکر*^*

  • زی زی گو لو بلاسم
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۳:۳۷
    بالاخره خوندمش....یه سوال تمام چراهایی که توسرمه تو قسمت های بعدی معلوم میشه؟.... عالیه
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۶
      اره انشالا. چراهاتو بپرس از قلم نندازمشون XD
  • WoW
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۳:۳۹
    شعتتتتتت*^* اووووو*~* خ خوبه *"* حتمنی ادامه بده*0*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۳:۴۷
      چعشم چعشم^^♥ ادامش دادم پارت دوم داره
      حالا اسمتو چرا wow گذاشتی:/
  • Mao*Chan
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۰:۴۴
    من هنوز به اون صورت با یائویی راحت نیستم ولی شونن آی خیلی دوس دارم XD
    فک کنم هردومون تو یه سطح باشیم *^*
    یوری هم دوس داری؟
    من یوری رو به یائویی ترجیح میدم *^*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۲۱:۰۶
      یوری ام خوبه. کلا عشق خوبه. خیلی خوبه 
      من برام فرقی نداره چ جنسین عشق ک باشه همچی حله^~^
  • امید حمزه نژاد
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۸:۲۶
    چرا اسم های ایرانی انتخاب نمیکنی که راحتر تر باشه ؟ به جای ژاپنی ها ایرانی ها را بزار.:)

    علی وارد اتاق رئیسش شد. رئیس اون داشت با گوشی حرف می زد. تماس که تمام شد , علی گفت : با من کاری داشتید ؟

    رئیس که اسمش گودرز بود گفت : خوب شد که اومدی . از الان از آمریکا با من تماس گرفتند و گفتند که ما به نیروهای متخصص شما برای مقابله با یک گروه خلافکار نیاز داریم و لطفا چند تن از بهترین نیروهای خود را به کشور ما بفرستید .

    علی در حالی که سرش را میخواراند گفت : خب . پس شما هم به فکر من افتادید درسته ؟
    گودرز : البته شما جز بهترین نیروهای ما هستید و من شخصا میتونم بگم که در این شهر فقط میتونم به شما متکی باشم.

    علی : ممنون از لطف شما. ولی میدونید که همسرم حامله هست و قرار است این هفته بچه ما به دنیا بیاید و باید پیشش باشم .

    گودرز : باشه . پس وقت اعزام تو را عقب می اندازم و فعلا چند تن دیگر را به آمریکا می فرستیم و تو بعد به آن ها ملحق میشوی .

    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۱۸:۴۲
      آم... درست میگی. ولی من یه اوتاکو ام. ینی کسی که عاشق انیمیشن های ژاپنیه. و خب من دلم میخواد که شخصیتام حول همین اسم ها بچرخه
      و درمورد این طرز نوشتن. از رسمیت خوشم نمیاد. همینطوری راحت دوس دارم بنویسم
      ولی واقعا ممنون ازینکه اهمیت دادی^^ این نظرو چن نفر دیگه هم بهم گفتن ولی راستش علاوه بر دلایل بالا نوشتن درمورد ایران اذیتم میکنه. کلا نمیتونم تصور کنم ایرانیا اینطور قضایایی براشون پیش بیاد.
      و مورد دوم اینکه این داستان قراره رابطه عشقیش متفاوت باشه. اصلا علی زن نداره :////
  • Mao*Chan
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۲۱:۱۸
    وعی چه خفنیزه بود XD 
    از ساچی خیلی خوشم اومد شخصیت جالبی داره >0< 
    کنجیرو هم همینطور @____@
    +فوجوشی هستی؟*0*\
     من تازه تازه دارم فوجوشی میشم =^^^=
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۵
      وعییی♥^^
      اره بچه گلیه لعنتی
      کنجیرو ک عشقیه برا خودش
      اره فوجوشیم (البته نه ب معنای لغویش ://///)
      وگرنه خیلی یائویی لاورم =))))))
  • ❀kizuna ❀
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۲۰:۴۸
    عاولی بید(^-^*)

    از نظرم کتابش کن*-*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۰۶:۵۹
      ^^لطف داری
  • mutsu
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۱۸:۳۱
    کم بود واسه همین فعلا نظری ندارم تا قسمت های بعد._.
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۰۶:۵۲
      اره بقیشو بخون پ=_=

  • プロのプレーヤー :)
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۱۶:۳۵
    اوم...جالبه... منو خوب جذب کرد ولی یکم محتواش کم بود:|
    فکر کنم بدونی چی میگم :|( شایدم نه :|| )

    سریع پارت بعد رو بزار دارم منفجر میشم :||||
    موفق باشی :)


    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۰۶:۴۷
      باشه ولی پارت دومشو بخون خب :////
  • resvida
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۱۱:۲۹
    هممم... اولاشو خوندم بسی باحال بود *~~*
    ولی یهو چشم به ساعت افتاد که هنوز نرفتم درس بخونم |:
    این هفته کلا امتحان درسای اختصاصیو داریم که منم هیچی نخوندم -___-
    ولی شب میام میخونم ^^
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۰۶:۱۷
      ای بابا هنو نخوندی پس. :/ اون ده دیقه ک چیزی از وقتت نمیگرفت ه. حالا بوخون خب
  • resvida
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۱۱:۲۷
    هممم... با هر اسمی خواستی لینکم کن!
    یا اصن اسم وبمو بنویس جلوش اسم خودمو XD
    راستیع!!
    تو کامنتت نوشتی "لینکتون"... لینکتون!؟؟؟؟
    عاااا مث من خودمونی باش *~~~*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۰۶:۱۱
      باشع
      چعشم
      ^^ باشع. 
      یوروشکو اونگای شیماااس♥
  • kiana
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۱۱:۲۶
    وااااااو:)))))
  • Zahra.Bloom
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۱۰:۴۵
    خب،خوندم ولی از انیمه سرم نمیشه[خنده]
    چکار باید میکردم؟؟
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲ آذر ۹۷، ۱۲:۲۶
      ربطی ب انیمه نداش ک
      ♥مرسیع♥
  • کاتسیا
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۰۹:۱۰
    عالی بود منتظر قسمت بعدیشم(:
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲ آذر ۹۷، ۰۹:۲۷
      مرسی گلکم♥
      ولی یکم نقدم بنمو کوتاه دیگه
  • Zahra.Bloom
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۰۸:۳۵
    آره⁦(^^)⁩اونا 3 تاسینمایی های وینکس وچندتا از قسمت های فصل 6 وینکس در تبدیل میتیکس هستند....
    اونا سه بعدی هستند⁦(^^)⁩
    من تو کانال  نماشام یکی از سینمایی هاشونو گذاشتم⁦(^^)⁩

    سینمایی1 وینکس: https://www.namasha.com/v/v2i2rmfM

    • author avatar
      Miuna chan
      ۲ آذر ۹۷، ۰۹:۰۵
      باشع میرم بدانلودم از ی سایتی♥
  • Zahra.Bloom
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۰۸:۲۵
    عالی عزیزم⁦(^^)⁩
    منظورت همین بود دیگه؟؟؟
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲ آذر ۹۷، ۰۹:۰۴
      اره همین بود
      ولی گفتم نظرات همینجوری آبکی ندید :/
  • Tree lover :")m
    جمعه ۲ آذر ۹۷ , ۰۷:۵۵
    عالی بود فق اگ قبلش بیو رو میزاشتی بهتر میشد *^*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲ آذر ۹۷، ۰۷:۵۹
      الان در سر دارم ک بیو بزارم. چک بکن یکی دوساعت دیگ♥
  • Evan Godless
    پنجشنبه ۱ آذر ۹۷ , ۲۱:۱۵
    تازه داشتم وارد داستان میشدم...چپتر اول رو خیلی زود تموم کردی...
    ولی از لحاظ داستان نویسی باید بگم که خوب بود داستان کلی قابل قبول به نظر میرسید، روایت اول شخص خیلی به جذابیت داستان کمک میکنه، پس دید خوبی رو برای روایت داستان انتخاب کردی، اما اینکه هنوز هیچ توصیف ظاهری ای از شخصیت ها ندادی، کمی تصویر سازی رو در ذهن خواننده سخت میکنه...
    • author avatar
      Miuna chan
      ۱ آذر ۹۷، ۲۱:۲۵
      اصولا تو توصیف کردن ظاهر شخص دیر عمل میکنم. ایشالا با عکس و اینا نشون میدم بیوگرافیارو^^ 
      طولانیش نکردم چون با خودم فکر کردم اگه بخواد طولانی تر بشه شاید نخونن.
      اتفاقا قسمت بعدی تیکه های اکشنش شرو میشه که خیلی سخته نوشتناشون واقعا
      مرسی بابت نظرت بقیشم وقتی بذارم بخونی ممنون میشوم^^
  • Akame
    پنجشنبه ۱ آذر ۹۷ , ۱۶:۵۶
    فوق العاده بود*^*
    منتظر قست بعد میمونم (:
    • author avatar
      Miuna chan
      ۱ آذر ۹۷، ۲۱:۲۶
      مرسی آکامه چااان♥
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی