های. میو دس^^♥
پارت بعدیشو نوشتم. به درخواست بعضی از دوستان این پارت طولانی تره و میتونم تضمین کنم که هیجان داره و ازش خوشتون میاد. بخونین سرش پدرم درومده. اکشن سخته نوشتنش (>-<)
بیوگرافی اشخاص جدید این پارت:
لطفا به ادامه مطلب برین میناسان ♥-♥
_ بشینین سری!
دست میتسو رو گرفتم و کشیدمش پایین و سه تایی سعی میکنیم از دید کسایی که امشب دنبالشون بودیم، محو بشیم. از زیر ماشین کناری که یه خودروی سواری بود نگاهی انداختم. درست همونطور که حدس زده بودیم یه کانتینر آبی پارک شده بود. صدای هیچ چیزی نمیومد. رومو میبرم سمت شوتا و میتسو. پسر هم گروهیم با تجربه تر بود ولی به نسبت من، اون هم یه تازه کاره. پس حق میدم که جفتشون ترسیده باشن. اگر لو بریم معلوم نیست چی بشه. بیسیم خودمو کشیدم بیرون.
_ هالک کوچک جواب بده.
رایدن بلافاصله "به گوشم" رو به زبون آورد.
پلکامو روی هم فشار میدم و آروم میگم: ما پشت ماشین بین باری و کانتینر قایم شدیم. یه موقعیت برای فرار بهمون بده.
به وضوح معلومه وحشت کرده.
_ ولی...
سرمو به اطراف میچرخونم تا نگاهی بندازم.
_ ولی چی؟ سری بگو.
صدای نفساش داره اعصابمو خورد میکنه!
_ هیچی فقط میتونم پیشنهاد بدم برین زیر همون ماشین باری و جم نخورین...!
بیسیمو میذارم تو جیب بغلم و صداشو خفه میکنم. با سر علامت میدم و اونا هم متوجه میشن. سینه خیز رفتیم زیر ماشین. بالا پایین شدن قفسه سینم داره سریع تر میشه. یه خبرایی هست که هیچ راه فراری نمونده. اگر گیر بیفتیم تقصیر منه. میتسو دستاشو روی دهنش گذاشته تا زیاد صدای نفساش شنیده نشه.
یکم سعی کردم بیرونو نگاه کنم که یهو صدای یه شلیک هوایی فضارو پر کرد... نفسم توی سینه حبس شد...
_ گمشین!!! ازون زیر بیاین بیرون! ما میدونیم اونجایین.
کلاه نوپر رو از روی دهنم میدم کنار تا یکم نفسم برگرده... بی فایدست.. ما لو رفتیم... همشم به خاطر یه انتخاب اشتباه برای موقعیت. زیر لب میگم: بچه ها توروخدا یکاری کنین.. خدایا...
یهو یه لگد کوبیده شد به ماشین کناری. خوبه...! اون هنوز نمیدونه ما زیر این یکی هستیم.
_ گفتم گمشین بیرون آشغالااا!!!
با صدای نکرش داد زد. یه راه هست!.. سری به میتسو و شوتا اشاره می کنم که از سمت من از زیر اون ماشین فرار کنیم. سریع چرخ میزنم و از زیرش میام بیرون و تا جایی که سرعت دارم میدوم. خدایا همین یه بار. قول میدم اینقد دیگه حواسم رو روی ساچی متمرکز نکنم که از بقیه یادم بره و جای اشتباهیو برای پنهان شدن انتخاب کنم. خدایا همین یبار.
_هه.. احمق کوچولو گیر افتادی!
برمیگردم سمت صدا. میتسو که همراه من داشت میدوید.. پس اونی که گردنش بین دستای اون نره غول عوضی قفل شده... شوتاست...
تفنگو گذاشت روی سرش. سرمو ب دو طرف تکون میدم و دست میتسو رو می کشم همراه خودم تا واینسته. نمیشه دو نفر رو فدای یکی کرد. باید راه دیگه ای جز ما می بود. رایدن رو میبینم که پشت یه ساختمون کوچیک که شبیه ی انباری بود ایستاده و دست تکون میده. میتسو رو هول میدم تا جلوتر از من بدوه.
_ شما دوتا وایسین وگرنه این دوستتون میمیره!
باز داد بلند تری زد. رو میکنم به میتسو.
_ فقط برو!!!
خودم می ایستمو پشت یه ماشین دیگه که اونجا پارک شده بود پناه میگیرم. داد میزنم: چی میخوای؟؟؟
یه نگاه میکنم به زیر دستم. خدارو شکر رسیده بود پیش بقیه... دوباره به جلو چشم می دوزم. به اون عوضی که همه لباساش مشکی بود و فقط یه علامت قرمز رنگ روی بازوش بود. خودشون بودن. به شوتا نگاه میکنم. سعی داره بهم بگه که برم. ولی نمیشه. من وظیفه دارم که کمکش کنم. وظیفمه اما چرا هیچی به ذهنم نمیرسه چرا نمیتونم هیچ غلطی بکنم؟!
_ گفتم دوتاییتون وایسین نه؟
و بعد از تموم شدن این جمله، صدای شلیک یه گلوله به گوشم رسید...
آب دهنمو به زور قورت میدم و چند بار پلک میزنم. لبخند کمرنگی روی لباش بود. نفسم حبس شد. پیشونیش غرق خون شد...
_ خوشحال شدین نه؟
و خنده ای بلند سر داد و یقشو ول کرد. در واقع جسدش... جسد شوتا پخش زمین شد. انگشتای دستم بی حس شده و مشتمو باز میکنم و... نفساش رفته بود... هم گروهیم... من باید مراقبش میبودم... تقصیر منه و حالا فقط اینجا وایستادم و دارم به سر غرق خونش نگاه میکنم.. به همین سادگی؟..
یه قدم اروم به عقب برداشتم... به سمت بقیه. شوتا لبخند زده بود؟...
_کدوم گوری داری میری؟ گمشو وایستا سر جات!!!
صدای کمرنگی بود. اولین باره که یکی جلوی چشمام به اینقدر وحشتناک و بی رحمانه کشته شد... صورتمو اوردم بالا سمت بچه ها؛ همه ماتشون برده بود. میتسو بدون پلک اشک میریخت. خواهرم.... فقط جلوی صورتشو گرفته بود...
صدای گلوله هوایی منو از جا پروند.
_ هوووی نفله با توام.
سرمو ب دو طرف تکون میدم. من نباید بقیرو به این حال رها کنم. سریع می دوم پیش میتسو که بخاطر دیدن شوتا از بقیه فاصله گرفته بودو اومده بود جلوتر. نفس عمیقی می کشم و چند ثانیه پلکامو روی هم فشار میدم. فقط میدونم نباید خونش پایمال بشه. باید یکاری بکنم..
رو میکنم به میتسو.
_ الان دیگه عملیات لو رفته. تنها کاری که میتونیم انجام بدیم تعقیب کردنشونه. همین امشب باید بفهمیم وگرنه ردشونو گم میکنن.
انگار نفهمید چی گفتم.
_ ولی شوتا...
زدم رو شونش.
_ اون نمیخواست که تو اینجا وایستی و گریه کنی. اون میخواست که یکاری کنیم. اوکی؟
با انگشت اشارش اشکی که از چشش سرازیر شده بود و کنار زد. سرشو تکون داد.
_ دستور چیه؟
بی معطلی جواب دادم: تسلیم میشیم.
با یه لحن اعتراضی گفت: منظورتون چیه رئیس؟
سریع دکمه کیف کمریمو باز میکنم و میبرمش پشت کمرم.
_ جای گیری، جلب اعتماد، اعمال خطر. بهم باور داشته باش.
سرشو به نشونه مثبت تکون داد. باهم به سمت کانتینر حرکت میکنیم. با فاصله یک ماشین از اون عضو ماه قرمز ایستادیم. میتسو عقب تر از من ایستاده و نیمه بدنش پشت من پنهونه. نوچه های نره غول هم کم کم از پشت کانتیر پیاده شدن و بعضی هاشونم از توی کلاب بیرون اومدن. یکی اون وسط مسته. جمعا 10 نفر میشدن ولی مطمئنم که بقیشون یجایی همین دورو بران. سکوت فضارو پر کرده بود. کسی چیزی نمیگفت. دستامو به نشونه تسلیم بالا میبرم و میتسو هم به تقلید از من همینکارو میکنه.
_ شاهین چشم، داری چه غلطی میکنی؟
صدای کنتارو بود. مرسی که توی معتمد کردن اونا کمک میکنی. یکی از ماه قرمزا لگدی به جسد شوتا زد و خندید. دندونامو به هم فشار میدم و سعی میکنم به این فکر نکنم که پای این کثافت به همکارم خورده. رئیسشون داد زد: اول فرار بعدا تسلیم؟ جونورای ترسوی بزدل!!!
چند نفر از اونا تفنگ هاشونو بیرون کشیدن و مارو نشونه گرفتن. نره غول ماشه تفنگشو کشید و داره میاد سمت ما. یه نفس عمیق میکشم.حواسم به تک تک حرکاتش هست، تفنگش رو می بینم که قلبم رو نشونه گرفته.ترس عجیبی تو وجودم حس میکنم. یه اشتباه کوچیک وضع رو از اینم بدتر میکنه. درهمون حال زیرچشمی نگاهی به میتسو میندازم. دستش رو دیدم که آروم آروم داشت پایین میومد. خوب میدونست باید چیکار کنه.
سریع دستشو برد توی کیف کمریم و اروم بیرون کشید. نره غول نزدیک تر شده... یک قدم با من فاصله داره و من خدا خدا می کنم که میتسو حواسش پرت نشه و اشتباه نکنیم. فاصله چند سانتی متری باقی موند که همون لحظه میتسو جریان برق شوکرو به نره غول وصل کرد. نیشخند میزنم و سریع بدنشو سپر میکنم و بقیه ماه قرمزا شروع کردن به تیر اندازی. همشون توی بدن نره غول فرو رفتن. مطمئنن کشته شده.خوبه!
سری جسدشو میندازم زمین و مچ میتسو رو میگیرم.
_ بریم زیر ماشین.
غلت میزنیم زیر ماشین کناری سمت راستیمون. تیر ها مدام میخورن به بدنه ماشین و صدای کر کننده ای ایجاد میکنن. تفنگمو میکشم بیرون و هدف میگیرم. آروم سرمو میارم بیرون تا بزنمشون اما بین اون هیاهوی تیر ها فقط یدونش به پای یکیشون خورد.
_ رئیس. سرگرد کیمجی پشت ماشین عقبیمون کمین کرده. اون از پشت انباری بیرون اومده.
برای یه ثانیه چشمامو می بندم. بهرحال چند لحظه دیگه ممکنه این ماشینی که زیرش هستیم منفجر بشه. نفس عمیقی می کشم. این بهترین راهه... با تموم وجود داد زدم: "inferos"
گوشامو محکم میگیرم و چشامو میبندم. صدا مهیبی بلند شد... سه ماشین کنار کانتینر و افراد ماه قرمز بود، منفجر شد. افراد بیشتری از ماه قرمز به پارکینگ کلوب اومدن ولی نائو، سلطان مواد منفجره برامون زمان خریده بود. سریع ازین فرصت استفاده کردیم و بیرون اومدیم.
کنتارو داد زد: همه سمت ون.
عصر یکی از ون هارو اینجا پارک کرده بودیم و حدودا 20 متر با کانتیر فاصله داشت. دویدیم سمتش. افرادی که با مما پایین بودن تعدادشون 6 تا بود و یکی یکی میرفتن توی ون. آب دهنمو قورت میدم... خداروشکر... شیش نفر پشت انباری که سریع سوار شدن، اما 6 نفر بالای پشت بوم بودن و درگیر افراد دشمن. پس اونارو یجور دیگه باید منتقل کنیم.
_ بچه ها شما برین. افراد بالای پشت بوم با من. هنوز یه کاری نا تموم مونده.
میتسو گفت: منم هستم قربان.
نگامو بردم سمتشو دستمو محکم گذاشتم رو شونش و سریع کشوندمش پشت ون.
_ ببین منو پوشش بده. مواظب باش کسی نزدیکم نشه. فهمیدی؟!؟!
احتمالا لحن بدی داشتم. اونم باید درک کنه!
یکی کوبیدم روی پیشونیم: فقط به دستورم عمل کن.
دویدم سمت کانتینر. و باز هم صدای تیر اندازی. قطعا نیرو هاشون تقویت شده بود با اسلحه های قوی تر. این صدای هفت تر نیست. سریع ردیابو چسبوندم زیر سپر جلوی کانتینر. اونا منو نمی بینن چون الان فاصله مارو آتیش پر کرده. به بقیه نگاه میکنم. ون را افتاده بودو کنتارو داشت ون رو می روند. سرش رو تکون داد من هم به تبلعیت از اون سرمو تکون دادم. نگام افتاد به ساچی که اون هم جلو نشسته بودو داشت گریه میکرد. اخم میکنمو رو میکنم به میتسو. اون داشت با دقت سمت بقیشون تیر پرتاب میکرد و من نمیتونستم بیرون بیام تا ببینم چند نفرن. سریع هجوم بردم سمت ی ماشین ک تقریبا نزدیک در خروجی پارکینگ بود و با بازوم کوبیدم توی شیشو درو باز کردم. سریع نشستم تو. صدای آژیر کر کنندش میتونست حواسشونو به من جلب کنه و این خوب نیست. سریع سیمایی که باهاش میشه استارت زدو کشیدم بیرون و ماشینو روشن کردم. بوق میزنم و میستو هم سری اومد نشست. پامو محکم روی پدال گاز فشار میدمو و از پار کینگ خارج میشم. حالا مونده فقط 6 نفری که بالای پشت بوم هستن. خداکنه سالم باشن.
----------------
دوستان زحمت کشیدم واسش. زحمت بکشید منت بزارید نقد نموئید که بهتر بشم♥
نظرات (۳۵)
miss -Meli
جمعه ۲۳ آذر ۹۷ , ۰۲:۱۵Miuna chan
۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۳۱resvida
چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷ , ۲۳:۳۴Miuna chan
۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۳۳منم خیلی جذبشون شدم راستشو بخوای :/
زی زی گو لو بلاسم
چهارشنبه ۱۴ آذر ۹۷ , ۱۹:۵۹Miuna chan
۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۴۸مرسیععع
mutsu
چهارشنبه ۷ آذر ۹۷ , ۲۳:۳۲Fatima
چهارشنبه ۷ آذر ۹۷ , ۲۱:۰۳mutsu
سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۲۱:۵۷Miuna chan
۷ آذر ۹۷، ۱۸:۴۱*^*
❀F A T I❀
سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۱۴:۵۳عالی بود هم این قسمت هم قسمت اول*.*
موفق باشی<_>
Miuna chan
۶ آذر ۹۷، ۱۸:۳۱jina
سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۱۲:۲۱Miuna chan
۶ آذر ۹۷، ۱۸:۳۰..мєℓ ..
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۹:۱۹Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۹:۲۲..мєℓ ..
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۵:۰۸Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۵:۱۲..мєℓ ..
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۵:۰۶Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۵:۱۱....:Uta:....
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۴:۵۱Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۵:۱۰kiana
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۴:۰۵Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۶Akame
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۳:۳۶Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۵プロのプレーヤー :)
دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۲:۲۰Miuna chan
۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۳violet
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۲۲:۱۸Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۲۲:۲۷ملیکا
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۲۱:۵۹Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۲۲:۲۳فاطمه
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۸:۲۹Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۸:۴۴ممنونمم♥ مرسی ک خوندی کنکوری عزیز XD
ملیکا
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۵:۵۲Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۷:۳۰ملیکا
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۵:۵۲Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۷:۳۰ستایش
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۴:۲۸Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۵:۰۸منم هم^^
پناه
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۳:۳۶Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۳:۴۶ولی از انیمه خوشت میاد. کل وبت همون عکساس
مرضیه
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۱:۰۳Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۱:۰۹ترنم میتسوبا
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۰:۵۱Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۰:۵۵داوود سنپای
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۰:۳۷Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۰:۴۳کاتسیا
يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۰۹:۴۶Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۱۰:۳۹Evan Godless
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۲:۱۹Miuna chan
۴ آذر ۹۷، ۰۵:۵۱Life Chan
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۲۹Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۲۱:۳۰Mao*Chan
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۱۳Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۲۱:۱۹Mao*Chan
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۰۷Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۲۱:۱۸مرضیه
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۹:۴۷Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۲۰:۰۱☂ツمـرضیـــہツ☂
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۹:۲۰Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۱۹:۳۷امید حمزه نژاد
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۸:۱۳Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۷☂ツمـرضیـــہツ☂
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۷:۵۷Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۴☂ツمـرضیـــہツ☂
شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۷:۵۶Miuna chan
۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۴