تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
a big city for all of anime lovers♥


های. میو دس^^♥

پارت بعدیشو نوشتم. به درخواست بعضی از دوستان این پارت طولانی تره و میتونم تضمین کنم که هیجان داره و ازش خوشتون میاد. بخونین سرش پدرم درومده. اکشن سخته نوشتنش (>-<)

بیوگرافی اشخاص جدید این پارت:

لطفا به ادامه مطلب برین میناسان ♥-♥

_ بشینین سری!

دست میتسو رو گرفتم و کشیدمش پایین و سه تایی سعی میکنیم از دید کسایی که امشب دنبالشون بودیم، محو بشیم. از زیر ماشین کناری که یه خودروی سواری بود نگاهی انداختم. درست همونطور که حدس زده بودیم یه کانتینر آبی پارک شده بود. صدای هیچ چیزی نمیومد. رومو میبرم سمت شوتا و میتسو. پسر هم گروهیم با تجربه تر بود ولی به نسبت من، اون هم یه تازه کاره. پس حق میدم که جفتشون ترسیده باشن. اگر لو بریم معلوم نیست چی بشه. بیسیم خودمو کشیدم بیرون.

_ هالک کوچک جواب بده.

رایدن بلافاصله "به گوشم" رو به زبون آورد.

پلکامو روی هم فشار میدم و آروم میگم: ما پشت ماشین بین باری و کانتینر قایم شدیم. یه موقعیت برای فرار بهمون بده.

به وضوح معلومه وحشت کرده.

_ ولی...

سرمو به اطراف میچرخونم تا نگاهی بندازم.

_ ولی چی؟ سری بگو.

صدای نفساش داره اعصابمو خورد میکنه!

_ هیچی فقط میتونم پیشنهاد بدم برین زیر همون ماشین باری و جم نخورین...!

بیسیمو میذارم تو جیب بغلم و صداشو خفه میکنم. با سر علامت میدم و اونا هم متوجه میشن. سینه خیز رفتیم زیر ماشین. بالا پایین شدن قفسه سینم داره سریع تر میشه. یه خبرایی هست که هیچ راه فراری نمونده. اگر گیر بیفتیم تقصیر منه. میتسو دستاشو روی دهنش گذاشته تا زیاد صدای نفساش شنیده نشه.

یکم سعی کردم بیرونو نگاه کنم که یهو صدای یه شلیک هوایی فضارو پر کرد... نفسم توی سینه حبس شد...

_ گمشین!!! ازون زیر بیاین بیرون! ما میدونیم اونجایین.

کلاه نوپر رو از روی دهنم میدم کنار تا یکم نفسم برگرده... بی فایدست.. ما لو رفتیم... همشم به خاطر یه انتخاب اشتباه برای موقعیت. زیر لب میگم: بچه ها توروخدا یکاری کنین.. خدایا...

یهو یه لگد کوبیده شد به ماشین کناری. خوبه...! اون هنوز نمیدونه ما زیر این یکی هستیم.

_ گفتم گمشین بیرون آشغالااا!!!

با صدای نکرش داد زد. یه راه هست!.. سری به میتسو و شوتا اشاره می کنم که از سمت من از زیر اون ماشین فرار کنیم. سریع چرخ میزنم و از زیرش میام بیرون و تا جایی که سرعت دارم میدوم. خدایا همین یه بار. قول میدم اینقد دیگه حواسم رو روی ساچی متمرکز نکنم که از بقیه یادم بره و جای اشتباهیو برای پنهان شدن انتخاب کنم. خدایا همین یبار.

_هه.. احمق کوچولو گیر افتادی!

برمیگردم سمت صدا. میتسو که همراه من داشت میدوید.. پس اونی که گردنش بین دستای اون نره غول عوضی قفل شده... شوتاست...

تفنگو گذاشت روی سرش. سرمو ب دو طرف تکون میدم و دست میتسو رو می کشم همراه خودم تا واینسته. نمیشه دو نفر رو فدای یکی کرد. باید راه دیگه ای جز ما می بود. رایدن رو میبینم که پشت یه ساختمون کوچیک که شبیه ی انباری بود ایستاده و دست تکون میده. میتسو رو هول میدم تا جلوتر از من بدوه.

_ شما دوتا وایسین وگرنه این دوستتون میمیره!

باز داد بلند تری زد. رو میکنم به میتسو.

_ فقط برو!!!

خودم می ایستمو پشت یه ماشین دیگه که اونجا پارک شده بود پناه میگیرم. داد میزنم: چی میخوای؟؟؟

یه نگاه میکنم به زیر دستم. خدارو شکر رسیده بود پیش بقیه... دوباره به جلو چشم می دوزم. به اون عوضی که همه لباساش مشکی بود و فقط یه علامت قرمز رنگ روی بازوش بود. خودشون بودن. به شوتا نگاه میکنم. سعی داره بهم بگه که برم. ولی نمیشه. من وظیفه دارم که کمکش کنم. وظیفمه اما چرا هیچی به ذهنم نمیرسه چرا نمیتونم هیچ غلطی بکنم؟!

_ گفتم دوتاییتون وایسین نه؟

و بعد از تموم شدن این جمله، صدای شلیک یه گلوله به گوشم رسید...

آب دهنمو به زور قورت میدم و چند بار پلک میزنم. لبخند کمرنگی روی لباش بود. نفسم حبس شد. پیشونیش غرق خون شد...

_ خوشحال شدین نه؟

و خنده ای بلند سر داد و یقشو ول کرد. در واقع جسدش... جسد شوتا پخش زمین شد. انگشتای دستم بی حس شده و مشتمو باز میکنم و... نفساش رفته بود... هم گروهیم... من باید مراقبش میبودم... تقصیر منه و حالا فقط اینجا وایستادم و دارم به سر غرق خونش نگاه میکنم.. به همین سادگی؟..

 یه قدم اروم به عقب برداشتم... به سمت بقیه. شوتا لبخند زده بود؟...

_کدوم گوری داری میری؟ گمشو وایستا سر جات!!!

صدای کمرنگی بود. اولین باره که یکی جلوی چشمام به اینقدر وحشتناک و بی رحمانه کشته شد... صورتمو اوردم بالا سمت بچه ها؛ همه ماتشون برده بود. میتسو بدون پلک اشک میریخت. خواهرم.... فقط جلوی صورتشو گرفته بود...

صدای گلوله هوایی منو از جا پروند.

_ هوووی نفله با توام.

سرمو ب دو طرف تکون میدم. من نباید بقیرو به این حال رها کنم. سریع می دوم پیش میتسو که بخاطر دیدن شوتا از بقیه فاصله گرفته بودو اومده بود جلوتر. نفس عمیقی می کشم و چند ثانیه پلکامو روی هم فشار میدم. فقط میدونم نباید خونش پایمال بشه. باید یکاری بکنم..

رو میکنم به میتسو.

_ الان دیگه عملیات لو رفته. تنها کاری که میتونیم انجام بدیم تعقیب کردنشونه. همین امشب باید بفهمیم وگرنه ردشونو گم میکنن.

انگار نفهمید چی گفتم.

_ ولی شوتا...

زدم رو شونش.

_ اون نمیخواست که تو اینجا وایستی و گریه کنی. اون میخواست که یکاری کنیم. اوکی؟

با انگشت اشارش اشکی که از چشش سرازیر شده بود و کنار زد. سرشو تکون داد.

_ دستور چیه؟

بی معطلی جواب دادم: تسلیم میشیم.

با یه لحن اعتراضی گفت: منظورتون چیه رئیس؟

سریع دکمه کیف کمریمو باز میکنم و میبرمش پشت کمرم.

_ جای گیری، جلب اعتماد، اعمال خطر. بهم باور داشته باش.

سرشو به نشونه مثبت تکون داد. باهم به سمت کانتینر حرکت میکنیم. با فاصله یک ماشین از اون عضو ماه قرمز ایستادیم. میتسو عقب تر از من ایستاده و نیمه بدنش پشت من پنهونه. نوچه های نره غول هم کم کم از پشت کانتیر پیاده شدن و بعضی هاشونم از توی کلاب بیرون اومدن. یکی اون وسط مسته. جمعا 10 نفر میشدن ولی مطمئنم که بقیشون یجایی همین دورو بران. سکوت فضارو پر کرده بود. کسی چیزی نمیگفت. دستامو به نشونه تسلیم بالا میبرم و میتسو هم به تقلید از من همینکارو میکنه.

_ شاهین چشم، داری چه غلطی میکنی؟

صدای کنتارو بود. مرسی که توی معتمد کردن اونا کمک میکنی. یکی از ماه قرمزا لگدی به جسد شوتا زد و خندید. دندونامو به هم فشار میدم و سعی میکنم به این فکر نکنم که پای این کثافت به همکارم خورده. رئیسشون داد زد: اول فرار بعدا تسلیم؟ جونورای ترسوی بزدل!!!

چند نفر از اونا تفنگ هاشونو بیرون کشیدن و مارو نشونه گرفتن. نره غول ماشه تفنگشو کشید و داره میاد سمت ما. یه نفس عمیق میکشم.حواسم به تک تک حرکاتش هست، تفنگش رو می بینم که قلبم رو نشونه گرفته.ترس عجیبی تو وجودم حس میکنم. یه اشتباه کوچیک وضع رو از اینم بدتر میکنه. درهمون حال زیرچشمی نگاهی به میتسو میندازم. دستش رو دیدم که آروم آروم داشت پایین میومد. خوب میدونست باید چیکار کنه.

سریع دستشو برد توی کیف کمریم و اروم بیرون کشید. نره غول نزدیک تر شده... یک قدم با من فاصله داره و من خدا خدا می کنم که میتسو حواسش پرت نشه و اشتباه نکنیم. فاصله چند سانتی متری باقی موند که همون لحظه میتسو جریان برق شوکرو به نره غول وصل کرد. نیشخند میزنم و سریع بدنشو سپر میکنم و بقیه ماه قرمزا شروع کردن به تیر اندازی. همشون توی بدن نره غول فرو رفتن. مطمئنن کشته شده.خوبه!

 سری جسدشو میندازم زمین و مچ میتسو رو میگیرم.

_ بریم زیر ماشین.

غلت میزنیم زیر ماشین کناری سمت راستیمون. تیر ها مدام میخورن به بدنه ماشین و صدای کر کننده ای ایجاد میکنن. تفنگمو میکشم بیرون و هدف میگیرم. آروم سرمو میارم بیرون تا بزنمشون اما بین اون هیاهوی تیر ها فقط یدونش به پای یکیشون خورد.

_ رئیس. سرگرد کیمجی پشت ماشین عقبیمون کمین کرده. اون از پشت انباری بیرون اومده.

برای یه ثانیه چشمامو می بندم. بهرحال چند لحظه دیگه ممکنه این ماشینی که زیرش هستیم منفجر بشه. نفس عمیقی می کشم. این بهترین راهه... با تموم وجود داد زدم: "inferos"

گوشامو محکم میگیرم و چشامو میبندم. صدا مهیبی بلند شد... سه ماشین کنار کانتینر و افراد ماه قرمز بود، منفجر شد. افراد بیشتری از ماه قرمز به پارکینگ کلوب اومدن ولی نائو، سلطان مواد منفجره برامون زمان خریده بود. سریع ازین فرصت استفاده کردیم و بیرون اومدیم.

کنتارو داد زد: همه سمت ون.

عصر یکی از ون هارو اینجا پارک کرده بودیم و حدودا 20 متر با کانتیر فاصله داشت. دویدیم سمتش. افرادی که با مما پایین بودن تعدادشون 6 تا بود و یکی یکی میرفتن توی ون. آب دهنمو قورت میدم... خداروشکر... شیش نفر پشت انباری که سریع سوار شدن، اما 6 نفر بالای پشت بوم بودن و درگیر افراد دشمن. پس اونارو یجور دیگه باید منتقل کنیم.

_ بچه ها شما برین. افراد بالای پشت بوم با من. هنوز یه کاری نا تموم مونده.

میتسو گفت: منم هستم قربان.

نگامو بردم سمتشو دستمو محکم گذاشتم رو شونش و سریع کشوندمش پشت ون.

_ ببین منو پوشش بده. مواظب باش کسی نزدیکم نشه. فهمیدی؟!؟!

احتمالا لحن بدی داشتم. اونم باید درک کنه!

یکی کوبیدم روی پیشونیم: فقط به دستورم عمل کن.

دویدم سمت کانتینر. و باز هم صدای تیر اندازی. قطعا نیرو هاشون تقویت شده بود با اسلحه های قوی تر. این صدای هفت تر نیست. سریع ردیابو چسبوندم زیر سپر جلوی کانتینر. اونا منو نمی بینن چون الان فاصله مارو آتیش پر کرده. به بقیه نگاه میکنم. ون را افتاده بودو کنتارو داشت ون رو می روند. سرش رو تکون داد من هم به تبلعیت از اون سرمو تکون دادم. نگام افتاد به ساچی که اون هم جلو نشسته بودو داشت گریه میکرد. اخم میکنمو رو میکنم به میتسو. اون داشت با دقت سمت بقیشون تیر پرتاب میکرد و من نمیتونستم بیرون بیام تا ببینم چند نفرن. سریع هجوم بردم سمت ی ماشین ک تقریبا نزدیک در خروجی پارکینگ بود و با بازوم کوبیدم توی شیشو درو باز کردم. سریع نشستم تو. صدای آژیر کر کنندش میتونست حواسشونو به من جلب کنه و این خوب نیست. سریع سیمایی که باهاش میشه استارت زدو کشیدم بیرون و ماشینو روشن کردم. بوق میزنم و میستو هم سری اومد نشست. پامو محکم روی پدال گاز فشار میدمو و از پار کینگ خارج میشم. حالا مونده فقط 6 نفری که بالای پشت بوم هستن. خداکنه سالم باشن.

----------------

دوستان زحمت کشیدم واسش. زحمت بکشید منت بزارید نقد نموئید که بهتر بشم♥


نظرات (۳۵)

  • miss -Meli
    جمعه ۲۳ آذر ۹۷ , ۰۲:۱۵
    وبت خیلییی خوجلهــــــ لینکی:)
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۳۱
      مرسی توام همم
  • resvida
    چهارشنبه ۲۱ آذر ۹۷ , ۲۳:۳۴
    کایتو کیمورا چقد شبیه یوریه *~~~*
    رایدن تسوباکی... یاااااا این بشر چقد خوبهههه >________< 3>  !!!

    • author avatar
      Miuna chan
      ۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۳۳
      ^^
      منم خیلی جذبشون شدم راستشو بخوای :/
  • زی زی گو لو بلاسم
    چهارشنبه ۱۴ آذر ۹۷ , ۱۹:۵۹
    خیلی باحال بود دقیقا اکشن بود... توصیفات حالت هم عالی بودن داشتم شخصیت هارو حس میکردم ممنون از وبلاگ خوبت
    • author avatar
      Miuna chan
      ۲۷ خرداد ۹۸، ۱۵:۴۸
      ممنون از تووو
      مرسیععع
  • mutsu
    چهارشنبه ۷ آذر ۹۷ , ۲۳:۳۲
    مودونم رمانه و گفتم این حس فقط بخاطر اینه که قسمتیه -_-
    بیخیال جالبه ادامه ش ده کنجکاوم:|||
  • Fatima
    چهارشنبه ۷ آذر ۹۷ , ۲۱:۰۳
    باحاله
  • mutsu
    سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۲۱:۵۷
    نمیدونم ولی حس میکنم خیلی کش میدی اتفاقاتو شایدم فقط بخاطر اینه که قسمت قسمت میزاری و کوتاه: /
    بهر حال داستانت جذبم کرد منتظر قسمت بعدم٭.٭
    • author avatar
      Miuna chan
      ۷ آذر ۹۷، ۱۸:۴۱
      :////// ببخشید رمانه داستان کوتا ک نیست ک. رمانم باید با جزئیات زیاد باشه طرف بتونه تصور بنموعه
      *^*
  • ❀F A T I❀
    سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۱۴:۵۳
    سلوم آجی^^
    عالی بود هم این قسمت هم قسمت اول*.*

    موفق باشی<_>
    • author avatar
      Miuna chan
      ۶ آذر ۹۷، ۱۸:۳۱
      سعلام. قربونت❤
      مرسی
  • jina
    سه شنبه ۶ آذر ۹۷ , ۱۲:۲۱
    واوووو پشمام چه خفن... زودتر قسمت بعدیییی :)
    • author avatar
      Miuna chan
      ۶ آذر ۹۷، ۱۸:۳۰
      =)))چعشمممم یا حضرت پشمم
  • ..мєℓ ..
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۹:۱۹
    آره میدونم چی میگی .. آدم احساس میکنه اصلا نخونده کسی همینجوری نظر دادن 
    چشم از دفعه بعد درست نقد میکنم ^^
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۹:۲۲
      ♥ چشت بی بلا ملی جان^^
  • ..мєℓ ..
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۵:۰۸
    آخ یادم رفت باید انتقاد میکردم -.- 
    هام قسمت قبل بهتر بود کوتاه بود من اینو تو دو شیفت خوندم 
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۱۲
      اره ولی کسی نقد نمیکنه بم برمیخوره:||||||| اینکه فقط بگن خوب بودو تمام حس میکنم ارزش نداشت :|||||
      ولی نقد همش انتقاد نیستش
      واس این این قسمتو یهو گذاشتم چون اکشن نوشتن منو خسته میکنه گفتم یهو تمومیه شه ک هنوز این عملیاته تموم نمیشهههه

  • ..мєℓ ..
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۵:۰۶
    جالبه -°- ادامه بده ^^ 
  • ....:Uta:....
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۴:۵۱
    این قسمت بهتر بود*-*
    از شخصیتای دختر لوس خوشم نمیاد زیاد._.
    چرا حس میکنم شوتا زندست؟:||
    احساسات کنجیرو رو خوب میگفتی*.*
    و راستی یه جا مطمئننا رو نوشتی مطمئننD;
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۱۰
      خب اون اولش بود دیگه مشخصا کاریش نمیخواستم بکنم :|مرسیع^^
      منم خوشم نمیاد. ولی میتسو وقتی که وقتش باشه خیلی فداکاره. کلا دوستش دارم.
      نمودونم از خودت بپرس=))
      ^^ 
      استغفرالله مرسی ک گفتیXD
  • kiana
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۴:۰۵
    بیچاره شوتا-.-
    قلمتم خوبه:))
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۶
      اره واقعا ~__~
      تنکس^^
  • Akame
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۳:۳۶
    گومن نتونستم زود تر بخونمش):
    این قسمت فوق العاده بود اکشن و هیجانی*~*
    مرسی که زحمت میکشی و اینقدر فوق العاده مینویس(":
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۵
      اشکال ندارع
      مرسیییی~^~
      مرسی از شماها ک میخونین و نظر میدین❤
  • プロのプレーヤー :)
    دوشنبه ۵ آذر ۹۷ , ۱۲:۲۰
    عالی بود فقط یکم نقش بقیه شخصیت ها کمرنگ شده بود  تو این پارت کل کارارو  همین دو نفر انجام میدادن :| مگه میشه؟ مگه داریم ؟
    • author avatar
      Miuna chan
      ۵ آذر ۹۷، ۱۵:۰۳

      😐توضیح ندادم وگرنه تیر اندازی با کدوم لا اله الاهی بود پس

      وقتی اونا زیر ماشین بودن

      افراد شلیک میکردن دیگ. گفتم صدای تیراندازی میاد. افراد گرگ سفید ک نمیخواستن تماشا کنن فقط :| 
  • violet
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۲۲:۱۸
    سلام.هر دو قسمت رو امروز خوندم.راستش هیچ ایرادی نتونستم از توش پیدا کنم.روی همه چیزت فکر کردی حتی مکان هات.مت عاشق ژانر اکشنم.واسه مرگ شوتا خیلی ناراحت شدمT T
    امیدوارم حداقل کاراکترای اصلی رو نکشیT T
    راستی شوتا بیوگرافی نداره؟؟؟
    خوبه که داستانت رو طولانی گزاشتی*-*
    به هر حال منتظر ادامش هستم^_^آریگاتوووو
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۲۲:۲۷
      سلام... وهییییی. مرسی لطف داری گلممم.
      اره رو مکان خ فک کردم. اون مکان رو اگه توی گوگل مپ بزنی میاره برات دقیقا جاشو❤
      شوتا گناه داشت اره...
      دیگه باید ببینم چی میشه ؛]]
      نه دیگه شوتا چون ی بخش کوتاهی حضور داشت بیوگرافی نداره بچم. ولی یادش همیشه توی ذهن ها میمونه.......
      مرسی عزیزی🎶❤🎶
  • ملیکا
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۲۱:۵۹
    قسمت سومو نمیزاری ؟
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۲۲:۲۳
      یکم سرم شلوغه فعلا. همچین ک وقت کردم مینویسم❤
  • فاطمه
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۸:۲۹
    اینکه اینقد با علاقه مینویسی و برای معرفی شخصیتای داستانت اینقد دقیق هستی برام خیلی جالبه
    خیلی ام عالیییی
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۸:۴۴
      ^^ مرسی عزیز. خوشال گشتم^^
      ممنونمم♥ مرسی ک خوندی کنکوری عزیز XD
  • ملیکا
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۵:۵۲
    بسر منتظر نظراتت هستم
  • ملیکا
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۵:۵۲
    عالی بود من انیمه نمیبینم ولی از داستانت خوشم اومد
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۷:۳۰
      ♥ مرسی
  • ستایش
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۴:۲۸
    سلام مرسی به وبم سر زدی :)
    لینک شدی لطفا لینکم کن

    خوشحال میشم باهم دوست بشیم *-*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۵:۰۸
      سلام عزیز. لینک میکنم باشه ولی آدرس وبتو نزدی

      منم هم^^
  • پناه
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۳:۳۶
    عالی بید^^
    ولی ی چیز بگم کلا من اهل انیمه نیسدم
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۳:۴۶
      اهوم^^
      ولی از انیمه خوشت میاد. کل وبت همون عکساس
  • مرضیه
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۱:۰۳
    خانوم خانوما قسمت بعدی پلییز *^*
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۱:۰۹
      اتفاقا قسمت بعدی سوپرایزم دارم^^
  • داوود سنپای
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۱۰:۳۷
    سلام وبلاگ قشنگی داری 
    خیلی عالیه 
    لینک شدی دوست عزیز 
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۰:۴۳
      سلام ممنونم
      منم لینک کردمت^^
  • کاتسیا
    يكشنبه ۴ آذر ۹۷ , ۰۹:۴۶
    عالی بود ولی اگر یکم بیشتر توضیح می‌دادی بهتر میشد(:
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۱۰:۳۹
      اکشنه دیگ. ادمو خسته میکنه . کسی ک مینویسه پیر می شه :/
  • Evan Godless
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۲:۱۹
    خیلی همه چی سریع اتفاق افتاد، نکته مثبت، و اونجایی که یه شوتا شلیک کرد، خیلی با خلاقیت و حرکتت حال کردم، این جور کارا باعث میشه داستان هیجان انگیز تر بشه ...
    یه To be Continueهم ته هر قسمت بزار.
    راستی از اینکه از اصطلاحات انیمه ای یا انگلیسی در متن استفاده میکنی خیلی خوشم میاد مثل(گایز، و های!) 
    • author avatar
      Miuna chan
      ۴ آذر ۹۷، ۰۵:۵۱
      مرسی مرسی^^ خوشحال گشتم^^
      آم.. باشه اینم چیز خوبیه
      خوبه پس=-=
  • Life Chan
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۲۹
    وای خیلی خوب بودددددددد
    باید دوباره بخوننشششششش
    اصا وقتی زد ب ماشین گف از اون زیر بیاین بیرون 
    واااااااییییییی
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۲۱:۳۰
      ای کیداو دیگههههههههههه عشقی تو کهههههه


      اونجا خودمم خر ترسسس شدم=)) خودم مینویسم خودم احساساتم جریحه دار میشه
  • Mao*Chan
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۱۳
    عا راستی یه سوال :|
    چرا بیوی کنجیرو فرق کرده؟
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۲۱:۱۹
      منکه چیزیو تغییر ندادم کع... وهیییببیییی اشتباه فتوشاپیییییی مرسی ک گفتییییییی
  • Mao*Chan
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۰۷
    واهی *^*
    توضیفاتش خفن بود ینی هم به حس و حال شخصیتا اشاره کرده بودی هم به شیوه اجرای عملیات .
    فقط یه نکته ای که به نظرم یه کم رعایت نشده اینه که اینا اگه نیرو های اعزامی از پلیس باشن اصولا باید یه کم با دل و جرئت تر باشن 0-0
    ینی فک میکنم که بهتره یه کم قوی تر و ریسک پذیر تر باشن 0-0
    +
    لهنتی قسمتای یائوییش از کجا شروع میشه؟ =*=
    مردم بس که شیپ کردم :|
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۲۱:۱۸
      مرسی عزیزمی*^* 
      فقط اینکه بهرحال ادمن جلوشون ی نفر بمیره خب یجوریه دیگ. البته یکم محکم تر بشن بد نیس مرسیع❤❤
      هنوز خیلی مونده تا ب یائویی برسه ولی شخصیت پسره کم کم میاد تو
  • مرضیه
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۹:۴۷
    =|
    خا..اگع اینطوره فقد کافیه اسمشو عوض کنم.. =|
    کوگیتو سیندرِی
    مو مشکی چشم ابی
    خ هم ژذاب
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۲۰:۰۱
      مو مشکی چشم ابی دارئم. کنجیروئه. بعد تو خصوصی بگو چ پستی ام داره. چیکارس ینی. ی رنگ مو و چش دیگ بگو
  • ☂ツمـرضیـــہツ☂
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۹:۲۰
    حالا اوکیِ؟؟ XD

    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۱۹:۳۷
      کاگاایما توبیو رو نمیتونم اضافه کنم یه شخصیت مال ی انیمس اینایی ک خودم اوردم تو داشتان فقط ذهنین. ولی این ایزابله چیز خوبیه. یکم از کراشش بگو و عوضش کن
  • امید حمزه نژاد
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۸:۱۳
    از چه فونتی برای متن وبلاگت استفاده میکنی ؟خیلی خوب میشه متن را خواند .
    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۷
      مال قالبشه. نمیدونم چ فونتیه!
      حالا ک تا اینجا اومدین بخونین متنو دیگ=))))
  • ☂ツمـرضیـــہツ☂
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۷:۵۷
    اهم شخصیت میگیری برا رمانت *^*
    =|؟؟؟؟

    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۴
      هنوز همه شخصیتاش کامل نشده. بگو درخواستیتو. اوکی بودش اضافش میکنم♥-♥
  • ☂ツمـرضیـــہツ☂
    شنبه ۳ آذر ۹۷ , ۱۷:۵۶
    عاولـــی ^^ نوشتی
    قلمتو دوس دارم :)

    • author avatar
      Miuna chan
      ۳ آذر ۹۷، ۱۸:۱۴
      مرسی عزیزمی♥ لطف داریع. 


      پ.ن: نقد نکردی :/

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی